و این نوشتار پساامتحانی

بعد از همه ی این سال ها نه امتحان مثل امتحان های قبلیه و نه خوابگاه و فضاش. نه چایی خوردنای دور همی داره، نه نوبت جارو و ظرف شستن و نه دلتنگی های توی بالکن و نه... 

یه تخت ازش مونده، یه لپ تاپ و اینترنت وایرلس که جای تو صف ایستادن ها برای استفاده از سایت رو گرفته. یه موبایل که دیگه نمی ذاره بی صبرانه منتظر صدای پیج تلفن باشی. یه کتری برقی تو اتاق که کافی میکسش جای همه ی چایی های دم کشیده ی داغ رو گرفته. یه کارت آنتن دار که در خوابگاه رو، به روی همه ی مهمونات بسته. یه هم اتاقی که همیشه تمرکز می خواد. یه تو که... 

*** 

اگه تو این وضعیت تو هم نبودی باید چی کار می کردم؟؟؟ روزهای ندیدن و دلتنگی کی رو می شمردم؟ کجاها باید دور می زدم و اصلا به انتظار چی و کی؟ چه آینه ای بهتر از تو می تونست منو به تصویر بکشه؟ بی دلهره... بی نگرانی... اصلا اگه تو نبودی من چی داشتم برای سانسور کردن؟ 

*** 

سفر کردم. به خودم، به امتحانات، به روزهای خواب و شب های بیداری. به ممنوعیت آهنگ و فیلم و داستان که هی بهم چشمک می زدن... روزهای بی مزه ی امتحان با چاشنی همیشگی واکنش های عصبی جسمی... چشم راستم هی داد می زد که تحمل نداره. امتحانات تموم شد، اما چشمم ساکت نمی شه... 

*** 

فکر می کردم بعد امتحانات فرصت کافی دارم برای فکر کردن... دارم... ندارم... سر دور انداختن یه خاطره ی تلخ و کشنده. دورش می ندازم. مطمئنم... اما چطوری؟ این همون چیزیه که باید بهش فکر کنم.

۲۹ ساله شدم.  

پ. ن: به سفر می روم. مدتی نیستم.

دیوار

به جان خودم همین الان که فرامرز اصلانی داشت آهنگ می خواند، پنجره ی مدیا پلیر را باز کردم ببینم کی می رسد به آهنگ دیوار؟ دیدم همین الان الان خوانده! توی هدفون! من اما نشنیده بودم!