دوست

همین که شنید تب کرده ام، آمد دنبالم تا مرا ببرد به خانه ی خودش. 

گاهی مهربانی یک دوست می ارزد به تمام رنج هایی که این همه مدت آزارت می داده اند.

در راستای سلسله له شدگی ها

دوشنبه قرار است تا آن سر شهر بکشانندم تا بهانه ای مستند بیابند و بتوانند رو در رو اعتماد به نفسم را له کنند. 

خدایا... من دیگر بیشتر از این توان له شدن ندارم. معافم بدار. خواهش می کنم. خواهش می کنم. خواهش می کنم.................................................

که روی نازنینت باز بینم

دو گروه از آدم ها، ته دل تحسینت می کنند: دوستانت و دشمنانت. 

چه فرقی می کند من از کدام دسته باشم؟؟؟