-
حذف خاطره
1390,08,22 00:04
گاهی شیفت و دیلیت، ضروری ترین دکمه های صفحه کلید زندگی می شوند.
-
دنیای مرده ها
1390,08,16 22:15
اگر هیچ کسی رو نداری که وقتی می بینیش یا ازش چیزی می شنوی یا وقتی به یادش می افتی، قلبت تندتر بزنه، بدون مُردی!
-
[ بدون عنوان ]
1390,08,14 00:53
یکی نیست یه دارویی برای آبریزش چشم کشف کنه؟
-
حکایت این روزهایم
1390,08,04 22:14
روزهای پرنشیب بی فراز... . . پ. ن: هنوز چند نقطه ی امید برایم مانده است که گاه گاهی امیدوارم می کنند به فرازهای هرچند کوچک و زودگذر.
-
[ بدون عنوان ]
1390,07,01 14:00
روحی سرگشته ام در جستجوی پناهگاهی امن... و نمی یابم.
-
...
1390,06,31 08:56
ممنون عادله...
-
قصه ی گل و تگرگه...
1390,06,16 23:30
بدجوری دلم هوایش را کرده است...
-
قدر بدانیم فرصت با هم بودن را...
1390,05,20 14:18
چند سال پیش با دوست بزرگواری هر روز بعدازظهر جایی قرار می گذاشتیم و درس می خواندیم. او کارهای خودش را می کرد و من کارهای خودم را. طوری بود که اگر یک روز همدیگر را نمی دیدیم، احساس می کردیم چیزی کم داریم! تا این که روزی از همان قرارهای بعدازظهری، در مورد موضوعی صحبت کردیم و او جمله ای گفت که خیلی به من برخورد. به روی...
-
دوست
1390,04,22 20:11
همین که شنید تب کرده ام، آمد دنبالم تا مرا ببرد به خانه ی خودش. گاهی مهربانی یک دوست می ارزد به تمام رنج هایی که این همه مدت آزارت می داده اند.
-
در راستای سلسله له شدگی ها
1390,04,12 01:28
دوشنبه قرار است تا آن سر شهر بکشانندم تا بهانه ای مستند بیابند و بتوانند رو در رو اعتماد به نفسم را له کنند. خدایا... من دیگر بیشتر از این توان له شدن ندارم. معافم بدار. خواهش می کنم. خواهش می کنم. خواهش می کنم.................................................
-
که روی نازنینت باز بینم
1390,04,10 03:42
دو گروه از آدم ها، ته دل تحسینت می کنند: دوستانت و دشمنانت. چه فرقی می کند من از کدام دسته باشم؟؟؟
-
شاید بهترین شعری باشد که این روزها خوانده ام
1390,03,19 02:39
دلم تهی شده از عشق، چاره یعنی مرگ علاج زخم دل پاره پاره یعنی مرگ مرا امید به پیدایش سحر ندهید که انتهای شبی بی ستاره یعنی مرگ به گوش من که سحرگه به مرگ محکومم طنین بانگ اذان از مناره یعنی مرگ سرم به روی تنم مدتی است سنگین است سری بزرگ و تنی بی قواره، یعنی مرگ ورق ز هرچه زدم آیه ی عذاب آمد پیام روشن این استخاره یعنی...
-
خواب خوش
1390,02,27 01:44
انگار کن که خوابی بیش نبود. بگذار و بگذر...
-
بغضم امان نداد و...
1390,02,03 23:21
آواز عاشقانهی ما در گلو شکست حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمیکند تنها بهانهی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریههای عقده گشا در گلو شکست ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد ای وای، های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود خوابم پرید و خاطرهها در گلو شکست...
-
من هرگز خوب نخواهم شد...
1389,12,13 20:40
این ناآرامی های درونی من، این بی خیالی ظاهری من از کجاست؟ چرا تمام نمی شود؟ چرا مدت هاست استرس همزاد و همراهم شده است؟ من خوش قول ترین و بابرنامه ترین آدمی که می توانستم بودم. حرفم حرف بود. جمله ی قصاری داشتم با این مضمون: آدمی که نشود روی حرفش حساب کرد فقط به درد لای جرز دیوار می خورد. فقط به درد لای جرز دیوار می...
-
دوست
1389,12,05 22:29
سال گذشته بود که در ماجرایی درگیر شده بود که خودش هم هنوز از عمق فاجعه خبر نداشت. خودش نمی دانست چه ماجرایی برایش درست شده و می خواهد تا کجاها پیش ببردش. همه ی دور و بری ها می دانستند و سکوت پیشه کرده بودند. من هم. ماه ها گذشت و من هنوز مانده بودم که چطور از این خواب هزار ساله بیدارش کنم و واقعیت ها را برایش رو کنم......
-
ای راز...
1389,12,01 14:31
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین آن روشنای خاطرآشوب در افق های تاریک دور دست نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟ ای راز ای رمز ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین... حسین پناهی
-
دیروز
1389,11,20 13:16
دیروز توی کلاس قبل از ظهر، خوشبخت ترین آدم روی کره ی زمین بودم...
-
خورشید آرزو
1389,11,13 19:14
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدام است، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمری است در هوای تو از آشیان جداست *** دلتنگم آن چنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه...
-
کمک کنید لطفاْ!
1389,11,10 19:25
یکی بیاد مُچ آتل بندی شده ی منو از این صفحه کلید جدا کنه!
-
و این نوشتار پساامتحانی
1389,10,28 16:56
بعد از همه ی این سال ها نه امتحان مثل امتحان های قبلیه و نه خوابگاه و فضاش. نه چایی خوردنای دور همی داره، نه نوبت جارو و ظرف شستن و نه دلتنگی های توی بالکن و نه... یه تخت ازش مونده، یه لپ تاپ و اینترنت وایرلس که جای تو صف ایستادن ها برای استفاده از سایت رو گرفته. یه موبایل که دیگه نمی ذاره بی صبرانه منتظر صدای پیج...
-
[ بدون عنوان ]
1389,10,12 00:42
۲۹ ساله شدم. پ. ن: به سفر می روم. مدتی نیستم.
-
دیوار
1389,10,11 00:49
به جان خودم همین الان که فرامرز اصلانی داشت آهنگ می خواند، پنجره ی مدیا پلیر را باز کردم ببینم کی می رسد به آهنگ دیوار؟ دیدم همین الان الان خوانده! توی هدفون! من اما نشنیده بودم!
-
لطفا کامنت نگذارید...
1389,09,26 17:49
حس آدمی را دارم که درون قبر حبسش کرده اند و رفته اند. آدمی که باور ندارد - هنوز باور ندارد مرده. انگار دارد بی خودی تلاش می کند برای بیرون آمدن از این قبر. اما می تواند حس کند لحظات را که بی رحمانه جلو می روند تا او بتواند به زندگی جدیدش - زندگی بعد از مرگ عادت کند... معلوم است. برای کسی که سه روز است یک آدمیزاد به...
-
[ بدون عنوان ]
1389,09,19 00:00
چند بار است که می آیم این جا بنویسم. اما... هر روز که می گذرد به سکوت نزدیک تر می شوم. به خودسانسوری رسیده ام؟ مخاطبی که می خواهم نمی یابم؟ این همان درد ناشی از حرف نزدن ها و سکوت مفرط است؟ این روزها سوال های «چه اتفاقی افتاده است؟» و «چه چیز اذیتت می کند؟» تبدیل شده اند به دو سوال لاینحل که قبل ترها فقط نمی خواستم...
-
غریب و خسته به درگاهت آمدم...
1389,09,01 00:35
غریب و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز پ. ن: این بیت عصاره ی پستی بود که به سرنوشت ذخیره ی موقت دچار شد. من ماندم و این یک بیت...
-
شازده کوچولو
1389,08,17 17:39
شازده کوچولو گفت: «اهلی کردن» یعنی چه؟ روباه گفت: این چیزی است که امروزه دارد فراموش می شود. یعنی «پیوند بستن»... - پیوند بستن؟ روباه گفت: البته. مثلاْ تو برای من هنوز پسربچه ای بیشتر نیستی، مثل صدهزار پسربچه ی دیگر. نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری. من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم، مثل صدهزار روباه...
-
چندگانه ی من
1389,08,06 23:19
هجوم خستگی جسمی و فکری و روحی فلجم می کنه وقتی مجبورم انتخاب کنم که از بین این همه کار کدوم رو تو اولویت بذارم؟ که کدوم واجب تره؟ و اصلا راهی برای انتخاب دارم؟ انبوهی از کارها یه دفعه به سمتم سرازیر می شن و بی رحمانه لهم می کنن... اما این وسط یه چیز هست که جدی جدی اجباره... و اون چند روز در هفته ست که باید وارد یه جمع...
-
پرورش شترمرغ!
1389,06,30 11:26
تصور کن با تمام وجود احساست را در کلمات جا دهی... و بعد واژه به واژه ات مهمان صفحه کلید شود. به واژگانی می اندیشی که ثبت می کنی و احساست و لحظه هایت و... و... . بعد با مشاهده ی وبلاگ، یک شترمرغ با چشم های ورقلمبیده زل می زند توی چشم هایت تا وسوسه ات کند برای پرورش دادنش! کشته ی تبلیغات «بلاگ اسکای»م!
-
نیلوفرانه
1389,04,09 12:20
ای دستم بر دامن تو دل بی تاب دیدن تو در هوایت بی قرارم ای قرار دل جان برآید تا سرآید انتظار دل نام خوبت بر لب من چون چراغی در شب من کفر زلفت مذهب من یارا فریاد از تو داد و بیداد از تو دل با سر زلفت دردام بلا شد زنجیر دلم کو؟ دیوانه رها شد.........