چندگانه ی من

هجوم خستگی جسمی و فکری و روحی فلجم می کنه وقتی مجبورم انتخاب کنم که از بین این همه کار کدوم رو تو اولویت بذارم؟ که کدوم واجب تره؟ و اصلا راهی برای انتخاب دارم؟ انبوهی از کارها یه دفعه به سمتم سرازیر می شن و بی رحمانه لهم می کنن... اما این وسط یه چیز هست که جدی جدی اجباره... و اون چند روز در هفته ست که باید وارد یه جمع بشم. یه جمع علمی، بی توقع و البته انرژی بخش. نمی تونم ازش بگذرم. حتی وسط اون همه فشار و اشک و لبخند... 

*** 

تو چی؟ تو چی کار می کنی بعد از گم کردن من؟ اصلا فهمیدی من گم شده م؟ اصلا فهمیدی می خوام گم بشم؟ نه... عادت کردی به حضور همیشگی من... به کوتاه اومدنم. به آغازگر بودنم. می خوام یه مدت نباشم. تاثیری روی تو نداره. جز این که خلاص می شی از چند وقت نبودن من... از تحمل کردن من... می خوام سایه بشم. می خوام کدی بشم... 

*** 

و او... عشق همیشگی من. از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است... می گفت: من برات یه عالمه آرزو دارم... می گفت: من یه دخمل پیدا کردم دیییووووونه... می گفت: حضور تو معجزه ی زندگی منه... 

و من معجزه بودنم و معجزه بودنت را پاس می دارم. تا همیشه... 

*** 

وسط انبوهی از درس های نخونده، مقاله های ننوشته، تنها، خسته، خسته... اصلا قشنگ نیست. توی این آشفتگی تلخ بی پایان، دلم رو به حضور ناب تو خوش کردم. می دونستی؟؟؟

نظرات 5 + ارسال نظر
تهی 1389,08,06 ساعت 11:35 ب.ظ http://man-eman.blogsky.com

افسوس که نمی دانم چرا ما آدم ها بعد از مدتی برای یکدیگر عادت می شویم ..... می رویم ... آنقدر حضورمان را باور کردند که تنها رنج رفتن برای خودمان است ..... برای دیگری .... همیشه هستیم ...
حتی اگر روزی برسد که قسم بخوریم این بار دیگر رفتیم تا دلتنگ شوی .... باور نمی کند .... دلتنگ نمی شود .... فقط خودمان که باور کردیم دلتنگ می شویم ...

م 1389,08,12 ساعت 03:38 ب.ظ

از تنبیه بی رحمانه دیگران بخاطر اشتباهاتشان بپرهیزید و آنان را ببخشایید باشد که خداوند نیز شما را ببخشد .

اورانوس 1389,08,15 ساعت 02:04 ب.ظ

سلام عزیزم
بخاطر تاخیر طولانی مدتم عذر می خوام
امیدوارم کارات تو یه کدار مشخص بیفته و کمتر اذیت شی
موفق باشی مهربونم

گیتا 1389,08,15 ساعت 10:27 ب.ظ

دلم بدجور گرفته ............ داغون داغونم کم آوردم ..... اما هنوز زنده ام زنده مانی می کنم ... همینجوری الکی الکی وبگردی میگردم اتفاقی سر از وبلاگ تو در اوردم ... بی تعارف بگم نمی دونم اتفاق قشنگی بود یا نه ولی شاید همین که نوشتم برات یعنی خدا قوت رفیق ...... کم آوردم اینجا همه چی بوی مرگ میده ایا کسی هست اندکی زندگی نشانم دهد؟؟؟؟؟؟؟

حیران 1389,08,17 ساعت 02:35 ب.ظ http://heirany.blogfa.com

سلام
نمی دانم چه بگویم جز اینکه می گذرد. تمام این خستگی ها روزی تمام می شوند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد