غریب و خسته به درگاهت آمدم...

غریب و خسته به درگاهت آمدم رحمی 

                                               که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز 

 پ. ن: این بیت عصاره ی پستی بود که به سرنوشت ذخیره ی موقت دچار شد. من ماندم و این یک بیت...

نظرات 9 + ارسال نظر
فرهودی 1389,09,02 ساعت 08:20 ق.ظ

دیدی؟
نه سن شما قد نمی ده
ولس هم سنای من خوب یادشون میاد
منظورم بیماری «گری» بیمار دچار زخمش می خارید و او برای تسکین می خاروند
می خاروند
می خاروند تا زخم زخم تر می شد و درد دردتر اما...
عزیزم نوشتن برای من همین حکم رو داره
درمان نمیکنه
شایدم بدتر کنه اما مجبوریم از نوشتن
پس بنویس

هم سنیم. فقط نه ماه ازت کوچیک ترم. شاید برای همینه که دردمون یکیه...

م 1389,09,03 ساعت 11:54 ق.ظ

ای خانم این چه وضعشه . یکبار پستت رو تو گوشیت ذخیره می کنی یکی مسج می زنه پاک می شه یکبار هم که اینطوری . حتما باید برم به دادگاه لاهه شکایت کنم که مواظب دل خوانندگانت باشی ؟

برای شما بفرستمش راضی می شی؟؟؟

حیران 1389,09,05 ساعت 12:13 ب.ظ http://heirany.blogfa.com

سلام
از عصاره اش معلومه که پست خوبی بوده . حس خوبی داره . لطفا بذار روی وبلاگ تا ما هم بخونیم .

- 1389,09,06 ساعت 06:10 ب.ظ


دل آدمها پر از ذخیره های موقت است. و هرچند اسمش موقت است اما گاهی تا ابد در دل می ماند و ذخیره ی ابدی می شود

jiiiiiigh 1389,09,08 ساعت 04:46 ب.ظ http://hip.blogsky.com/

سلام دوست من ..

نه من نویسنده وبلاگ شمشادها نیستم .. ولی خوشحالم از آشنایی با شما ..

من اینجا می نویسم:

http://pazel.blogsky.com/

و باران رو درست کردم برای خبرهای سیاسی ای که گاهی اوقات تو وبلاگم میذارم ..

موفق باشی ..

[ بدون نام ] 1389,09,13 ساعت 08:33 ق.ظ

دست کم گوشه وبلاگ شترمرغ هم تبلیغ نمی کنن این دختره حرفش بیاد بروز کنه!!
هی ی ی ی ی ی اقبال سوخته

اورانوس 1389,09,13 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام عزیزم
ظاهر قضیه خبر از یک پست جالب بوده یادمه اونوقتا هم که با هم بودیم علی رغم زیبایی نوشته هات خیلی کم می نوشتی

سلام
بیت قشنگیه

سعی کن ادامشو بیای .
منتظر ادامش میمونم

راوی 1389,10,01 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام کدی جان
اول از همه می بینم که قالب وبلاگت رو عوض کردی!!
من این مدت همه اش از گوگل ریدر وبلاگت رو دنبال می کردم برای همین ندیده بودم این تغییر دکوراسیون رو :))))))))))
بهرحال خونه نو مبارک
دوم اینکه واقعا حست رو درک می کنم (چیزی که تو ژست دوست نوشته بودی)
من فکر می کنم این مسئله مربوط به سن و سالمونه نه چیز دیگر.
همه مون مشغله هامون زیاد شده هر کس درگیر کارای خودشه و برای همین خیلی دیر به دیر به هم سر می زنیم .
برات بهترین ها رو آرزو دارم
قربانت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد