ناگفته هایی که ناگفته ماندند...

برای آن مخاطب ناشناخته...

 

نمی دانم چه می خواهم بگویم 

زبانم در دهان باز بسته ست 

در تنگ قفس باز است و افسوس 

که بال مرغ آوازم شکسته ست 

 

نمی دانم چه می خواهم بگویم 

غمی در استخوانم می گدازد 

خیال ناشناسی آشنارنگ 

گهی می سوزدم گه می نوازد 

 

پریشان سایه ای آشفته آهنگ 

ز مغزم می تراود گیج و گمراه 

چو روح خوابگردی مات و مدهوش 

که بی سامان به ره افتد شبانگاه 

 

درون سینه ام دردی است خونبار 

که هم چون گریه می گیرد گلویم 

غمی آشفته دردی گریه آلود 

نمی دانم چه می خواهم بگویم 

نمی دانم چه می خواهم بگویم... 

 

هوشنگ ابتهاج 

نظرات 3 + ارسال نظر

همان جریان و درد گنگ...

و غمگین.

که نمی شود به هیچ کس گفت. گاهی احساس می کنی خدا هم داخل این باغ نیست! باغ گنگی که دیگر جریان ندارد در آن جوی آبی.

باغ خرابه ای که روی دیوارش و درختان خشکیده اش، یادگارهایی از سالیان دور است. خیلی هم دور نیست اما آن کسی که یادگاری ها را نوشته، خیلی دور است.

و حالا باید اینجا برایش بنوسیم. شاید بخواند. شاید نخواند.

چه درد گنگ غریب و دوری. گلوی آدم را می فشارد. این غده ی لعنتی؛ که بالاتر از قفس سینه و پایین تر از دهان بسته، مدام بالا و پایین می رود و به قلبت، نه! به چشمت می زند. و لعنتی بعضی وقت ها به چشم و قلب هم نمی زند. گیر می کند. نه می شکند و نه محو می شود. این بغض گنگ.


"درون سینه ام دردی است خونبار

که هم چون گریه می گیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود "



اورانوس 1389,04,14 ساعت 06:06 ب.ظ

سلام خانم دکتر
کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟ دیروز وقت نت اومدن نداشتم و فکر می کردم تا الان جواب دادی دیدم نه هنوز ازت خبری نیست
حالت خوبه گلم؟ چه خبر؟ چکار می کنی؟ اون مشکلت حل شد؟
انشاالله که هرچه زودتر ختم به خیر شه
امیدت به خدا باشه نازنین مهربونم

اورانوس 1389,04,22 ساعت 03:57 ب.ظ

سلام دکی جونم
حالت چطوره؟ خوبی؟ خیلی نگرانتم می دونم الان روز و شب داری به اون مسئله فکر می کنی توروخدا کمتر خودتو عذاب بده خدارو شکر فعلاْ که مشکلی پیش نیومده انشاالله همیشه همینطور بمونه
مواظب خودت باش عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد